مرجان اسماعیلی - خانمخرگوش دو تا بچه داشت؛ اسم یکی برفی و اسم یکی مخمل بود. آن روز عصر برفی و مخمل میخواستند بروند با بچهها بازی کنند. خانمخرگوش به بچهها گفت که قرار است برایشان یک شام قرمز بپزد.
وقتی بچهها رفتند، او چند تا چغندر را شست و برگهایشان را جدا کرد. بعد آنها را داخل قابلمه ریخت، آب را اضافه کرد و گذاشت سهچهار ساعت بپزند. وقتی آب چغندرها کم شد و خوب نرم شدند، خانمخرگوش آنها را کنار گذاشت تا سرد شوند.
بعد چغندرهای پخته را که دیگر لبو شده بودند، با رنده ریز کرد. چند حبه سیر هم رنده کرد. کمی فلفل و نمک اضافه کرد. بعد مقداری ماست به مواد اضافه و آنها را حسابی قاتی کرد. بهبه، چه رنگ قرمزی!
خانمخرگوش از غذایی که درست کرده بود خیلی خوشش آمد؛ هم بهخاطر رنگش و هم بهخاطر اینکه لبو کلی پروتئین، ویتامین و آهن دارد که برای استخوانها خوب است و در فصل زمستان بدن بچههایش را قوی میکند.
سروصدای بچهها از بیرون آمد. وقتی وارد خانه شدند، داد زدند: مامان گشنمونه! وقتی غذای آن شب را دیدند، خیلی ذوق کردند و با اشتهای زیاد بورانی لبو را خوردند.
چی لازم داریم؟
چغندر دو عدد
ماست بهاندازهی دلخواه
سیر دو حبه
نمک و فلفل بهاندازهی دلخواه